لودویگ فان بتهوون در دسامبر 1770 در بن آلمان به دنیا آمد. شاید شنیده باشید که هنر بسیاری اوقات از دل درد و رنج هنرمند زاده میشود. اما بتهوون بیش از آنکه از شرایط بیرونی آزار دیده باشد، ذهنی آشفته و سرکش داشت. روح حساس او با کوچکترین ضربهای به هم میریخت و او را عمیقا درگیر میکرد. او پر بود از سوالاتی که جوابی برای آنها پیدا نمیکرد. در راس همه آن سوالات عشق قرار داشت. بتهوون در تمام طول زندگی به دنبال عشق میگشت اما هرگز آن را نیافت یا لااقل به آن نرسید. در یوکن مراحل رشد و پیشرفت بتهوون را خواهید دید.
او زمانی به دنیا آمد که خانوادهاش عزادار مرگ برادر بزرگترش بودند. پدر لودویگ، یوهان فان بتهوون، مردی خشن، لاابالی و سودجو بود که همواره به این فکر میکرد که چگونه از راههای آسان پول دربیاورد. اما همین ویژگیهای پدر بود که برای اولین بار، لودویگ را روی چهارپایه پیانو نشاند. پدرش یک خواننده و آهنگساز سطح پایین بود و هرجا که میتوانست پول اندکی دربیاورد، مینواخت و آواز میخواند. پدر به لودویگ به عنوان یک مرغ تخم طلا نگاه میکرد و میخواست او را به یک نوازنده بزرگ تبدیل کند و از آن پول به دست بیاورد.
لودوویک از پنج سالگی تحت آموزش پدر قرار گرفت. وقتی که پس از یکسال اجرای لودویگ توجه کسی را جلب نکرد، جلسات تمرین طولانیتر و رفتار پدر سختگیرانهتر شد. تا جایی که هر جلسه به اشکهای لودویگ کوچک ختم میشد. لودویگ در هشت سالگی توانست به حدی از توانایی برسد که اولین کنسرتش را برگزار کند. هرچند پدرش او را 6 ساله معرفی کرد. چهار سال بعد از آن، بتهوون به مهارتی رسیده بود که معلم جدیدش در یک مجله محلی نوشت «اگر او اینچنین ادامه دهد بی تردید موتزارت جدید خواهد بود.»
بتهوون در 17 سالگی برای ملاقات با «موتزارت» و ادامه آموزشهایش به «وین» رفت. موتزارت پس از شنیدن آوای موسیقی که از پیانوی لودویگ برمیخاست گفت: «نام این پسر را به یاد بسپارید. یک روز مردم دنیا را وادار میکند که دربارهاش به بحث و گفتوگو بپردازند». درباره روابط عاطفی بتهوون شایعات و حرف و حدیثهای بسیاری شنیده شده است. اما در نهایت کسی نمیداند او قطعه معروف «برای الیز» را برای چه کسی نوشته است. حتی نامه عاشقانهای که پس از مرگش در میان نت نوشتههایش پیدا شد و او سالها آن را نگه داشته بود بدون هیچ نامی نوشته شده است.
بتهوون در سال 1800 و در سن 30 سالگی اولین کنسرت خود را اجرا کرد. او به جز اینکه اسطوره آهنگسازی باشد یک انقلابی در این زمینه به شمار میرفت.
با توجه به عمق و وسعت مکاشفات هنریِ بتهوون، همچنین موفقیت وی در قابل درک بودن برای دامنه وسیعی از شنوندگان، هانس کلر، موسیقیدان و نویسنده انگلیسیِ اتریشی تبار، بتهوون را این چنین توصیف میکند: «برترین ذهن در کل بشریت»
بتهوون از حدود سی سالگی به صورت تدریجی و در طول 20 سال شنوایی خود را از دست داد. این یکی از آخرین ضربههایی بود که بتهوون را از به تلخکامی و یاس کشاند. تا آنجا که وصیتنامهای برای دو برادرش نوشت. متن این وصیتنامه نشاندهنده بدحالیِ بتهوون، نگرانیِ او از وضعیتِ کمشنواییِ روزافزون،و تمایلش برای غلبه بر بیماریهای جسمی و مشکلات عاطفی با هدفِ ادامه زندگی هنریاش است. بتهوون این نامه را هرگز نفرستاد و تا پایان عمر، آن را لابهلای یادداشتهای شخصیاش پنهان کرد و احتمالا هرگز به کسی نشان نداد. اما بتهوون با عبور هر بحران روحی دست به خلق یک اثر جاودان میزد. او پس از آنکه این وصیتنامه را نوشت موفق به خلق سمفونی سوم خود که درونمایهای حماسی داشت شد.
مومان نهایی در سمفونی نهم بتهوون که مشهورترین اثر وی است و تاثیر بسیاری بر شاعران آلمانی از جمله فردریش شیلر و شعر سرود شادی وی داشته است، زمانی به پایان رسید که بتهوون شنوایی خود را تا حد زیادی از دست داده بود. وقتی برای اولین بار این سمفونی را در مارس 1824 اجرا کرد نتوانست صدای تشویق دیوانه وار حضار را بشنود.
بتهوون در طول عمر خود حدود 240 اثر آفرید که از جمله 9 سمفونی، یک اپرا، کنسرتوهای پیانو و کنسرتهای گوناگون برای سازهای زهی را دربرمیگیرد. او سمفونی سوم خود را که «اروئیکا» (یا قهرمانی) نام دارد، در ستایش آرمانهای انقلاب فرانسه به ناپلئون تقدیم کرد. اما پس از پشت کردن ناپلئون به آرمان دموکراسی و تاجگذاریِ او، از کار خود پشیمان شد. بتهوون سپس برگ تقدیمنامه را پاره کرد و بر روی نسخه تازه نوشت: «تقدیم به خاطره یک مرد بزرگ»
فوق العاده بود 👌