در یک پست قبلاً، من این مسئله را توضیح دادم که خستگی چیست، چه اتفاقی میافتد که احساس خستگی میکنیم، و چرا به نظر میرسد خستگی بهطور مستقیم با نحوه فکر کردن به سایر تجربیات ذهنی تناقضاتی دارد. در این مقاله، من بررسی خواهم کرد که روانشناسان چطور در قرن گذشته به خستگی و دو مطالعه جالب و نظریه همزمان در مورد خستگی پرداختهاند. آخر، بر اساس همه اینها، من کمی در مورد چگونگی تأخیر انداختن در شروع خستگی در هنگام کار در جهت رسیدن به اهداف خود، توضیح و راهکارهایی ارائه خواهم داد.
تاریخچه کوتاهی از خستگی
روانشناسان تقریباً از زمان تأسیس روانشناسی به عنوان یک علم در اواخر قرن نوزدهم پدیده خستگی را بسیار مورد مطالعه قرار دادهاند. برای اکثر افرادی که در این دوره زمانی زندگی کردهاند، خستگی را منعکسکننده تخلیه باتری روانی میدانستند. نظریه مطرح شده این بود که وقتی ما سخت کار میکنیم، برخی از منابع ذهنیمان کم میشود. سپس خستگی بهعنوان یک محصول جانبی فعالیت ذهنی تصور میشد که نشان میدهد این منبع (فعالیت ذهنی) در حال کاهش است و ما نیاز به استراحت و دست کشیدن از کارمان داریم.
اجازه دهید توضیح دهم؛ در ابتدا، بیایید این ایده را از دیدگاه نظری بررسی کنیم، اولین چیزی که باید از خود بپرسید این است که این منبع چیست؟ بیشتر کارهایی که در این زمینه انجام شده نشان میدهد، لازم نیست منبع را مشخص کنیم - بلکه به نظر میرسد که این منبع ساختاری ذهنی و غیر مادی دارد.
به عقیده من، هر دانشمند باید بدون تأمل چنین عقیدهای را با توجه به شرایطی که ما آن را غیرقابلاعتماد مینامیم رد کند. اگر شما مشخص نکردید که این منبع چیست، چگونه میتوان آن را اندازهگیری کرد و از کجا میتوان آن را مشاهده کرد؟ در چنین شرایطی من نمیتوانم اشتباه شما را اثبات کنم. پیشبینیهایی که قابل جعل هستند از پایینترین حد اعتبار یک نظریه علمی برخوردار هستند.
سپس، مشاهده شد که گلوکز منبعی است که از بین میرود، زیرا گلوکز منبع اصلی انرژی در مغز است. مغز مقدار زیادی گلوکز را مصرف میکند، اما با توجه به این موضوع که حیات بدن از بین نرود، و اینکه دریافت گلوکوز چقدر حیاتی است، بدن اطمینان حاصل میکند که هنگام استفاده از گلوکز، مغز را نسبت به سایر اعضای بدن مقدم میدارد.
با کمال تعجب، به شکل متقاعد کنندهای نشان داده شد که مغز هنگام انجام کار سختتر گلوکز بیشتری مصرف نمیکند (هرچند به طور جالبی با افزایش فعالیتهای ذهنی میتوان تغییرات در بقیه بدن مانند قلب و ریهها را مشاهده کرد). درحالیکه اکنون کمی از این ایدهها انتقاد میکنم، در واقع علاقه زیادی به آنها دارم، زیرا آنها به وضوح نحوه کار علم را به روشنی مورد بررسی قرار میدهند؛ ایدهای ارائه میشود، به شدت مورد آزمایش قرار میگیرد، رها میشود و در نهایت با یک مدل کاری جدید جایگزین میشود.
فقط آرزو میکنم 100 سال طول نکشد تا به آنجا برسیم. به هر حال، قبل از اینکه به تئوریهای مدرن در مورد خستگی بپردازیم، بیایید به طور اختصاری به دو مطالعه جالب توجه بپردازیم که به رد نظریه منابع کمک کردهاند.
مطالعات تجربی در مورد خستگی
ورونیکا جاب (Veronika Job) و همکارانش با استفاده از یک طراحی فوقالعاده جالب و ساده، نشان دادند که اثر معمولی خستگی کوتاه توسط اعتقادات مردم نسبت به قدرت اراده تعدیل شده است. اول، شرکتکنندگان گزارش دادند که تا چه حد معتقدند قدرت اراده بر اساس یک منبع محدود است. سپس شرکتکنندگان به دو گروه تقسیم شدند. دو گروه وظیفه مشابهی داشتند که از نظر دشواری تفاوت داشتند، بنابراین یک گروه باید از گروه دیگر خستگی بیشتری نشان میداد.
با کمال تعجب، شرکتکنندگان در این گروه که کار سختتر انجام داده بودند، احساس خستگی بیشتری داشتند و در انجام کار بعدی بدتر عمل کردند. با این حال، این فقط برای شرکتکنندگان که به ایده منبع اعتقاد داشتند صادق بود! امیدوارم بدیهی باشد که چرا این امر با ایده منبع متناقض است: اگر منبع از بین رفته باشد، دیگر مهم نیست که چه کسی چه اعتقادی دارد.
در مطالعه دیگری با طراحی ساده اما مؤثر، جاسپر هاپستاک و همکاران از شرکتکنندگان خواستند که به مدت 90 دقیقه یک فعالیت ذهنی را انجام دهند. همانطور که انتظار میرفت، با گذشت زمان شرکتکنندگان گزارش کردند که احساس خستگی بیشتری دارند و در انجام کار نیز بدتر عمل میکنند.
بعد از گذشت این 90 دقیقه، این آزمایشگر به شرکتکنندگان گفت اینکه زمان آزمایش از آن لحظه چه مدت به طول میانجامد به عملکرد آنها بستگی دارد. هرچه عملکرد بهتری داشته باشند، سریعتر میتوانند از آنجا خارج شوند. پس از این آزمایش، شرکتکنندگان گزارش از خستگی کمتری داشتند و حتی بهتر از شروع آزمایش عمل کردند! باز هم، این اتفاق ایده منابع را به چالش میکشد: اگر از یک منبع واقعاً استفاده شده باشد، راهی وجود ندارد که ناگهان به خاطر اینکه انگیزه لازم برای انجام کار را مجدداً بهدست آوردهاید، دوباره پر شود.
یک دیدگاه انگیزشی در مورد خستگی
خب، بنابراین ایده منابع مرده است (حداقل برای من و امیدوارم برای شما؛ همچنان در زمینههای مختلف تحقیقی محبوبیت خود را نشان میدهد). سوالاتی ایجاد میشود: چرا احساس خستگی میکنیم؟ نکته چیست؟
چرا، اگر سخت کار کردن برای ما خوب است، خستگی موجب ایجاد احساس خوشایندی نمیشود؟ روانشناسان متعدد پاسخهای بالقوهای را برای این سؤال ارائه دادهاند، اما من شخصاً توضیحات پیشنهادی رابرت کورزبان و همکارانش را به بهترین وجه دوست دارم. آنها توضیح میدهند که درحالیکه همه ما چندین هدف داریم و از این رو دوست داریم در همه اوقات چندین کار را انجام دهیم، ما معمولاً فقط میتوانیم یک کار را انجام دهیم.
ما معمولاً فقط میتوانیم به صورت همزمان یک کار را انجام دهیم، بنابراین، هر کاری که انجام میدهیم با هزینه انجام میشود، یعنی قادر به انجام کار دیگری که دوست داریم انجام دهیم نیستیم (به این هزینه یک فرصت میگویند). بنابراین، خستگی ممکن است این هزینهها را در بر داشته باشد.
به طور خاص، ممکن است وقتی ذهنمان به این نتیجه میرسد که ما باید از انجام کارهایی که اکنون انجام میدهیم دست برداشته و به انجام کار دیگری بپردازیم دچار خستگی شویم. از این منظر، خستگی نتیجه یک منبع تخلیه نشده بلکه ناشی از نبود انگیزه برای فعالیت فعلی است. دو مطالعه مورد بررسی در بالا با این ایده مطابقت دارد، اما برای آزمایش این ایده با جدیت باید آزمایشهای زیادی انجام شود تا همانند ایده منبع آزمایش شده باشد.
دلیل اینکه من این مدل را خیلی دوست دارم این است که کورزبان (Kurzban) و همکاران اش، کمک میکنند که پیشبینیهایی را که در این تئوری وارد میشود قابل آزمایش و دستکاری باشند. آنها پیشنهاد میکنند که ذهن آنچه در حال حاضر انجام میشود را با آنچه میتوان به جای آن انجام داد، مقایسه کند. اگر به نظر میرسد فعالیت فعلی بالاترین ارزش را دارد، این تئوری تجربه داشتن خستگی کمی را حتی اگر مدت زمان طولانی انجام شود و نیاز به فعالیت (ذهنی) قابلتوجهی داشته باشد پیشبینی میکند. از طرف دیگر، هنگامیکه شروع به انجام فعالیت جایگزین، به عنوان فعالیتی که از ارزش بالاتری برخوردار است میکنیم، باید به سرعت شروع به احساس خستگی بیشتر و بیشتری کنیم (درحالیکه اینطور نیست).
یک راه بالقوه برای جلوگیری از خستگی؟
همانطور که اشاره شد، در مورد این ایده که احساس خستگی میکنیم، زیرا انگیزه خود را از دست میدهیم، باید آزمایش بیشتری انجام شود. بااینحال، من معتقدم که این ایده به بهترین نحو تمام دادههای حاصل از مطالعات روانشناختی مربوط به خستگی را توضیح میدهد. علاوه بر این، در کار خودم، ما حمایتی مقدماتی برای فعالیتی انگیزشی در مورد خستگی، یافتهایم.
پس چهکاری میتوانیم انجام دهیم تا از بروز خستگی جلوگیری کرده یا آن را به تأخیر بیندازیم؟
در شرایطی که ما سعی میکنیم مولد باشیم (در کتابخانه، در محل کار، انجام کارهای مختلف) میتوانیم تلاش کنیم که بهترین (خواستنیترین) فعالیتهای جایگزین را در محیط خود شناسایی کنیم و موقتاً آنها را غیرفعال کنیم (مثلاً تلفن هوشمند خود را خاموش کنیم). شاید با از بین بردن جایزههای فعالیت جایگزین از محیط زندگی خود، بتوانیم ذهن خود را فریب دهیم که انگیزه داشته باشیم تا اهداف طولانیمدت خود را کمی طولانیتر دنبال کنیم.
آیا من پول زیادی را بر سر عملی بودن این راه حل شرط میبندم؟ در این مرحله، قطعاً چنین نیست. اما احتمالاً ضرری ندارد که مدتی آن را امتحان کنید. اگر این کار را کردید، به من نیز بگویید که چگونه کار کرده است.
منبع:psychologytoday